امروز،روزشهادت شماست،حضرت مادر(س)
دوباره شــب شد و ظلمت بر آمد
این روزها دلم مهمان بقیع است
.
دلم را به پنجره های بقیع گره زدهام ...
.
کجا به عزای مادرت نشسته ای یابن الحسن ؟
..موکول می کنم گله هجر را به روز بعد ..
.
امروز حال مادرتان روبراه نیست ..
امروز روزِ شهادت توست حضرت مادر، ای مهربانترین فرشتهی خدا.
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟
آن زمان که خط خطی های گرفتاری هایم را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه ی عشق به حسین(ع) را به ما دیکته میگفتی در روضه ها توسط مادحین...
و ما باز فراموش میکردیم محبت تشدید دارد،زیر قولمان زدیم...
در تمام مراحل زندگی، همراه ما بودی، بار ها بر زمین افتادیم و هر بار با مهربانی دستمان را گرفتی.
آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،حتی در شرایطی که عشقت را خانه نشین کردند،
امید به خدا را هرگز از یاد نبریم...
نوبسنده:راوی
(بااختلاص از متن ب.مهام)
نمیدونم این روایت رو شنیدی یا نه؟
اگه بتونم فایل صوتیش رو در اختیار دوستان قرار میدم...
حاج آقای قرائتی میفرمود:
شخصی نزد امام صادق(ع) رفت در حال که دختر بچه اش رو در آغوش گرفته بود
داشت میرفت که امام تو گوشه بچه شیر خوارش اذان بگه...
رسید...
دق الباب کرد، غلام درب رو باز کرد و طرف نزد امام رسید و بعد از سلام و احترام درخواستش رو مطرح کرد،
امام اسم دختر بچه رو از مرد پرسید:
پاسخ داد:فاطمه
امام چندین بار با بغض گفت:فاطمه،فاطمه،فاطمه...
در حال که مروارید اشک زیر چشمای مبارک حضرت بود،رو کرد به مرد و گفت:
خدا بچت رو حفظ کنه...
حالا که اسمشو فاطمه گذاشتی یادت باشه هیچوقت،سیلی تو صورتش نزنی...
صلی الله علیک یا حسن ابن علی